عمل و صفت نامعقول . بی ادبی . سبکی
نامعقولی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نامعقولی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی.جلفی. معقول. و مؤدب نبودن.
- نامعقولی کردن ؛ بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن.
|| نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود.
- نامعقولی کردن ؛ بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن.
|| نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود.
کلمات دیگر: