کلمه جو
صفحه اصلی

کبیدن

لغت نامه دهخدا

کبیدن . [ ک ُ / ک َ دَ ] (مص ) بلغور کردن . (یادداشت مؤلف ).


کبیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص ) از جای گشتن و از جای کشیدن و گردانیدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). || کوفته خاطر شدن. رنجیدن. ( آنندراج ) :
مکیبید و از راستی مگذرید.
فردوسی ( از آنندراج ).
جای غول است این سرای پرنهیب
مردمی خواهی از این مردم بکیب.
امیر حسینی.
چون از پادشاه و امرای موافق نهایت کبیده بود... ( مقدمه سیرالمتأخرین نواب سید غلامحسین طباطبائی ). || از راه دوستی و صداقت بازگشتن. ( آنندراج ذیل کبیده ). و رجوع به کیبیدن شود.

کبیدن. [ ک ُ / ک َ دَ ] ( مص ) بلغور کردن. ( یادداشت مؤلف ).

کبیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) از جای گشتن و از جای کشیدن و گردانیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کوفته خاطر شدن . رنجیدن . (آنندراج ) :
مکیبید و از راستی مگذرید.

فردوسی (از آنندراج ).


جای غول است این سرای پرنهیب
مردمی خواهی از این مردم بکیب .

امیر حسینی .


چون از پادشاه و امرای موافق نهایت کبیده بود... (مقدمه ٔ سیرالمتأخرین نواب سید غلامحسین طباطبائی ). || از راه دوستی و صداقت بازگشتن . (آنندراج ذیل کبیده ). و رجوع به کیبیدن شود.

دانشنامه عمومی

دهخدا:از جای گشتن و از جای کشیدن و گردانیدن باشد.مکیبید و از راستی مگذرید:فردوسی (از آنندراج ). دکتر محمود حسابی در کتاب وندها و گهواژه های فارسی کبیدن را برابرنهاد shift پیشنهاد می کند. بدین سان redshift را می توان با "سرخ-کبش" یا "سرخ-کبیدگی" و redshifted را با "سرخ-کبیده" برابر نهاد.



کلمات دیگر: