( گزند آمدن ) ( مصدر ) گزند دیدن آسیب دیدن .
گزند امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( گزند آمدن ) گزند آمدن. [ گ َ زَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بگزند رسیدن. گزند دیدن. آسیب دیدن :
گزند آیدم زین جفاپیشه مرد
کند بر من از خشم و کین روی زرد.
هم از شاه ایران گزند آیدم.
زیان نیست گر بر تن آمد گزند.
گزند آیدم زین جفاپیشه مرد
کند بر من از خشم و کین روی زرد.
فردوسی.
چو پاداش آن رنج پند آیدم هم از شاه ایران گزند آیدم.
فردوسی.
چو جان رفت اگر رست از اندوه و بندزیان نیست گر بر تن آمد گزند.
اسدی.
و رجوع به گزند شود.کلمات دیگر: