نور دادن . روشن کردن
فروغ دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فروغ دادن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) نور دادن. روشن کردن :
بی روغن و فتیله و بی هیزم
هرگز نداد نور و فروغ آذر.
بدین چاره ده کار خود را فروغ
که داند که این راست است ار دروغ.
بی روغن و فتیله و بی هیزم
هرگز نداد نور و فروغ آذر.
ناصرخسرو.
|| شعله ورساختن : دم سرد برمی آورد و آتش سینه را فروغ میداد. ( سندبادنامه ). || صیقلی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || رونق دادن : بدین چاره ده کار خود را فروغ
که داند که این راست است ار دروغ.
فردوسی.
کلمات دیگر: