خنفسائ
خنفس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خنفس . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از روزهای عربان .
- یوم خنفس ؛ یکی از روزهای تازیان است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنفس .[ خ ُ ف َ ] (ع اِ) خنفساء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِنفِس . رجوع به خنفساء شود.
خنفس. [ خ َ ف َ ] ( اِخ ) نام یکی از روزهای عربان.
- یوم خنفس ؛ یکی از روزهای تازیان است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنفس.[ خ ُ ف َ ] ( ع اِ ) خنفساء. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِنفِس. رجوع به خنفساء شود.
- یوم خنفس ؛ یکی از روزهای تازیان است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنفس.[ خ ُ ف َ ] ( ع اِ ) خنفساء. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِنفِس. رجوع به خنفساء شود.
کلمات دیگر: