کلمه جو
صفحه اصلی

کبریه

لغت نامه دهخدا

کبریه. [ ] ( اِخ ) شهرکی است خرد ( به ماوراءالنهر ) با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد ( نزدیک کرال ، غزک ، خیوال ، ورذول ، بغورانک ) ( از حدود العالم ).

کبریة. [ ک َ ب َ ری ی َ ] (ع اِ) آش کبر. کبربا. کبروا. لصفیة. طعامی که با کبر سازند. (ناظم الاطباء). آشی که از کور پزند. کوربا و کوروا و به عربی کبریة گویند. (آنندراج ). رجوع به کبربا شود.



کلمات دیگر: