چکیدن خون قطره قطره فرو ریختن خون
خون چکیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خون چکیدن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) چکیدن خون. قطره قطره فرو ریختن خون :
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی
هر ک اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی
هر ک اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.
سعدی.
کلمات دیگر: