کلمه جو
صفحه اصلی

بازیگه

لغت نامه دهخدا

بازیگه. [ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف بازیگاه. بازیجای. جای بازی. میدان. بازیکده :
بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است.
منوچهری.
چو در بازیگه میدان رسیدند
ریرویان ز شادی می پریدند.
نظامی.
و رجوع به بازیگاه و بازیکده شود.

واژه نامه بختیاریکا

( بازیگَه ) ( خس ) ؛ میدان مبارزه؛ میدان بازی؛ بازی گاه؛ ورزشگاه؛ محل بازی


کلمات دیگر: