کلمه جو
صفحه اصلی

هم زدن

فارسی به انگلیسی

agitate, churn, mix, whip

مترادف و متضاد

rile (فعل)
مغشوش کردن، ازردن، متغیر کردن، هم زدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- باقاشق مطبوخ یا دارویی را زیر و رو کردن زیر و بالا کردن : نان خود را خورده و جان میکنند پس هلیم خواجه را هم میزنند . ( بهار )

فرهنگ معین

( ~. زَ دَ ) (مص م . ) در هم آمیختن ، به هم زدن .

لغت نامه دهخدا

هم زدن. [ هََ زَ دَ ] ( مص مرکب ) مخلوط کردن. مایعی را که از مواد مختلف باشد با آلتی در هم آمیختن ، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند. ( یادداشت مؤلف ).

واژه نامه بختیاریکا

به یک زِیدِن؛ ز یک زن؛ ور یک زِیدِن


کلمات دیگر: