لنبه
فارسی به انگلیسی
buttocks, rump, crupper
فرهنگ فارسی
فربه، چاق، نرم وملایم مثل نان کلفت وتاره
( اسم ) ۱- فربه و پرگوشت لنبک . ۲- بزرگ سرین : چرا که خواجه بخیل وزنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه . ( عماره لغ. ) ۳- بزرگ مقابل کوچک .
( اسم ) ۱- فربه و پرگوشت لنبک . ۲- بزرگ سرین : چرا که خواجه بخیل وزنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه . ( عماره لغ. ) ۳- بزرگ مقابل کوچک .
فرهنگ معین
(لُ بِ ) (ص . ) نک لَنبر.
لغت نامه دهخدا
لنبه. [ لُم ْ ب َ / ب ِ ] ( ص ) مردم بزرگ تن و فربه. ( صحاح الفرس ). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). فربه تن بزرگ. ( فرهنگ اسدی ). شخصی فربه و بزرگ تن بود. ( اوبهی ). فربه. مقابل لاغر. ( برهان ).فربه و سرین بزرگ. ( آنندراج ). بزرگ سرین :
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.
لنبه. [ لَم ْ ب َ / ب ِ ] ( ص ) گرد و مدوّر. ( جهانگیری ). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. ( برهان ). || تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجة بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود.
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.
عماره.
|| بزرگ. مقابل کوچک. || به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. ( برهان ). || مرغ لنبه ، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد.لنبه. [ لَم ْ ب َ / ب ِ ] ( ص ) گرد و مدوّر. ( جهانگیری ). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. ( برهان ). || تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجة بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود.
لنبه . [ لَم ْ ب َ / ب ِ ] (ص ) گرد و مدوّر. (جهانگیری ). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن . (برهان ). || تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجة بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس . لمبه . و رجوع به لمبه شود.
لنبه . [ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص ) مردم بزرگ تن و فربه . (صحاح الفرس ). فربه با گوشت نرم و لطیف . مردم فربه تن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). فربه تن بزرگ . (فرهنگ اسدی ). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی ). فربه . مقابل لاغر. (برهان ).فربه و سرین بزرگ . (آنندراج ). بزرگ سرین :
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه .
|| بزرگ . مقابل کوچک . || به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است . (برهان ). || مرغ لنبه ، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد.
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه .
عماره .
|| بزرگ . مقابل کوچک . || به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است . (برهان ). || مرغ لنبه ، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد.
فرهنگ عمید
۱. فربه، چاق.
۲. نرم و ملایم، مانند نان کلفت و تازه.
۲. نرم و ملایم، مانند نان کلفت و تازه.
دانشنامه عمومی
لنبه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان طوالش در استان گیلان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان کوهستانی تالش قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۹ نفر (۲۱خانوار) بوده است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان کوهستانی تالش قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۹ نفر (۲۱خانوار) بوده است.
wiki: لنبه
کلمات دیگر: