کلمه جو
صفحه اصلی

متجر

عربی به فارسی

بازار بزرگ , جاي بازرگاني , مرکز فروش


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) تجارت بازرگانی . ۲ - ( اسم ) مال التجاره کالا : شد دربار محمد غازی در دور. احمدی یکی متجر . ( بهار )

فرهنگ معین

(مَ جَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) تجارت ، بازرگانی . ۲ - (اِ. ) کالا.

لغت نامه دهخدا

متجر. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) سوداگری و تجارت و داد و ستد. ( ناظم الاطباء ). تجارت. بازرگانی. ( از فرهنگ جانسون ). || مال التجارة. کالا. ( فرهنگ فارسی معین ). || در بیت زیر بمعنی مَتجَرَة یعنی تجارتخانه و سوداجای و محل داد و ستد آمده است :
شد دربار محمد غازی
در دوره ٔاحمدی یکی متجر.
بهار ( دیوان ج 1 ص 324 ).

متجر. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) تجارت کننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی از اتجار. و رجوع به اتجار شود.

متجر. [ م ُت ْ ت َ ج ِ ] ( ع ص ) ( از «ت ج ر» ) تجارت کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || ( از «و ج ر» ) دارو گیرنده بر جور. ( از منتهی الارب ).

متجر. [ م ُت ْ ت َ ج َ] ( ع اِ ) جای معامله و داد و ستد. ( ناظم الاطباء ).

متجر. [ م َ ج َ ] (ع اِ) سوداگری و تجارت و داد و ستد. (ناظم الاطباء). تجارت . بازرگانی . (از فرهنگ جانسون ). || مال التجارة. کالا. (فرهنگ فارسی معین ). || در بیت زیر بمعنی مَتجَرَة یعنی تجارتخانه و سوداجای و محل داد و ستد آمده است :
شد دربار محمد غازی
در دوره ٔاحمدی یکی متجر.

بهار (دیوان ج 1 ص 324).



متجر. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) تجارت کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از اتجار. و رجوع به اتجار شود.


متجر. [ م ُت ْ ت َ ج َ] (ع اِ) جای معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء).


متجر. [ م ُت ْ ت َ ج ِ ] (ع ص ) (از «ت ج ر») تجارت کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (از «و ج ر») دارو گیرنده بر جور. (از منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

مکان تجارت، تجارت خانه.


کلمات دیگر: