لف
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
پيچاپيچ , پيچاندن , چيزي که پيچ ميخورد , مارپيچي , رود پيچ
اشنا کردن , اشنا ساختن , خو دادن , عادت دادن , معلوم کردن , خودماني کردن , پيچيدن , قنداق کردن , پوشانيدن , لفافه دار کردن , پنهان کردن , بسته بندي کردن , پتو , خفا , پنهانسازي
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- ابر گیاهی . ۲- گیاهی است از تیر. قلقاس ها که بنام اریصارون ( اریسارون ) نیز مشهور است و یکی از گونه های گل شیپوری است اریصارون صراخه نسرش زیس . ۳- نام چندگیاه از قبیل انجبار و گونه های آرن .
نورد . طی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
لف. [ ل ُف ف ] ( ع ص ، اِ )ج ِ اَلَف . || ج ِ لَفاء. ( منتهی الارب ).
لف. [ ل َف ف ] ( ع مص ) درنوردیدن چیزی را و پیچیدن. خلاف نشر. ( منتهی الارب ). مقابل نشر. لوله کردن. درپیچیدن. ( تاج المصادر ). || آمیختن دو لشکر به هم در جنگ. || بازداشتن کسی را از حق وی. || فراهم آوردن چیزی را. || اقسام طعام آمیخته خوردن یا زشت گردانیدن. || ضم کردن چیزی را به چیزی. || در هم پیچیده گردیدن شاخ درخت. ( منتهی الارب ).
لف. [ ل َف ف ] ( ع اِ ) نورد. طی : در لف چیزی ؛ در طی آن ، در نورد آن ، لای آن. در لف پاکت ؛ در جوف آن.
لف. [ ل ِف ف ] ( ع اِ ) نوع و صنف از مردم. || گروهی از مردم. || قوم گردآمده از هر جای. یقال : جاؤا بِلفهم ( به فتح نیز آید )؛ ای اخلاطهم. و کُنّا لفاً؛ ای مجتمعین فی موضع. ج ، لفوف. آنچه از جای جای فراهم آرند، مانند گواهان دروغ که کسی جمع کند و یقال : جاؤوا من لِف لِفهم ( به فتح نیز آید و به سه حرکت اول نیز )؛ یعنی آمدند با کسی که شمرده شد در آنها. || مرغزار درهم پیچیده گیاه. یقال : حدیقة لِف ( بفتح نیز آید )؛ ای ملتفة. || بستان انبوه درخت. ج ، الفاف. ( منتهی الارب ).
لف . [ ل َ ] (ص ، اِ) گوشت که محکم و زفت نباشد و در آن هوا بسیار بود و مانند کفک باشد. «لف و لوف »، از اتباع است . «لف و کف » نیز گویند.
لف . [ ل َف ف ] (ع اِ) نورد. طی : در لف چیزی ؛ در طی آن ، در نورد آن ، لای آن . در لف پاکت ؛ در جوف آن .
لف . [ ل َف ف ] (ع مص ) درنوردیدن چیزی را و پیچیدن . خلاف نشر. (منتهی الارب ). مقابل نشر. لوله کردن . درپیچیدن . (تاج المصادر). || آمیختن دو لشکر به هم در جنگ . || بازداشتن کسی را از حق وی . || فراهم آوردن چیزی را. || اقسام طعام آمیخته خوردن یا زشت گردانیدن . || ضم کردن چیزی را به چیزی . || در هم پیچیده گردیدن شاخ درخت . (منتهی الارب ).
لف . [ ل ِف ف ] (ع اِ) نوع و صنف از مردم . || گروهی از مردم . || قوم گردآمده از هر جای . یقال : جاؤا بِلفهم (به فتح نیز آید)؛ ای اخلاطهم . و کُنّا لفاً؛ ای مجتمعین فی موضع. ج ، لفوف . آنچه از جای جای فراهم آرند، مانند گواهان دروغ که کسی جمع کند و یقال : جاؤوا من لِف ّ لِفهم (به فتح نیز آید و به سه حرکت اول نیز)؛ یعنی آمدند با کسی که شمرده شد در آنها. || مرغزار درهم پیچیده گیاه . یقال : حدیقة لِف (بفتح نیز آید)؛ ای ملتفة. || بستان انبوه درخت . ج ، الفاف . (منتهی الارب ).
لف . [ ل ُف ف ] (ع ص ، اِ)ج ِ اَلَف ّ. || ج ِ لَفاء. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. پیچیدن، درنوردیدن، درهم پیچیدن.
* لف ونشر: (ادبی ) در بدیع، آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف )، و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آن ها (نشر )، طی ونشر.
* لف ونشر مرتب: (ادبی ) در بدیع، لف ونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ اول لف، و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، مانند این شعر: نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور.
* لف ونشر مشوّش: (ادبی ) در بدیع، لف ونشری که ترتیب خاصی نداشته باشد.
* لف ونشر معکوس: (ادبی ) در بدیع، لف ونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ آخر لف باشد.
۱. بین؛ میان؛ داخل.
۲. پیچیدن؛ درنوردیدن؛ درهم پیچیدن.
〈 لفونشر: (ادبی) در بدیع، آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف)، و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آنها (نشر)؛ طیونشر.
〈 لفونشر مرتب: (ادبی) در بدیع، لفونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ اول لف، و کلمۀ دوم نشر مربوط به کلمۀ دوم لف باشد، همچنین تا آخر، مانند این شعر: نباشد چون لب و رخسار و گیسوی و برت هرگز / شکر شیرین و گل رنگین و شب مشکین و صبح انور.
〈 لفونشر مشوّش: (ادبی) در بدیع، لفونشری که ترتیب خاصی نداشته باشد.
〈 لفونشر معکوس: (ادبی) در بدیع، لفونشری که کلمۀ اول نشر مربوط به کلمۀ آخر لف باشد.
دانشنامه عمومی
(لِف) مانند، مثل، شبیه
گویش مازنی
۱بلعیدن ۲علف کوتاه تازه رسته ۳محوطه ای کوچک و سرباز که گوساله ...
واژه نامه بختیاریکا
( لِف ) جفت
پیشنهاد کاربران
یار. رفیق. جفت. رگبار باران. شبیه. دوقلو
لفت بات نویه::دوستت با تو
نیامد
لف همی پوتینا داری::شبیه
همین پوتین ها دارید
باز آسمون لف گرهد::دوباره
آسمان رگبار باران خود را فرو می ریزد.
باد و باران تند. شدید. سیلاب
لف*لف او*
Lef
سیل، flood
آب بسیار فراوان که همه خشکی ها را بپوشاند و باعث بالا آمدن اب رودها شود.
( LAF )
لِف = مانند، شبیه، همسان، همانند
لِفی = دوقلو، همزاد، مانند هم
لِف هم هستند = مانند هم هستند
لَپ ، یَپ= موج کوچک، موج آب، خیزآب، برآمدن آب
لوپ، لوف، یوف= موج بزرگ، موج آب، خیزآب، برآمدن آب
رِف = باران کم، بارشی کوتاه
رِف رَف = باران کم
رِف آب زدن = پاشیدن آب به چیزی
رِفت باران = باران تند
لِ ِف ( اِ کشیده، ی ) = پیچش
لِ ِفنیدن= پیچاندن، پیچ و تاپ و دور دادن چیزی، لوله کردن
لِ ِفنیدن ( در مَنای اصطلاحی ) = خوردن چیزی زیاد و یکدفه و پیچاندن در دهان
لِ ِف لاف کردن = زیاد و دو لپی خوردن
واژه های نوشته شده، در گفتار لری بسیار پرکاربرد بوده و جابه جایی حرف های ( پ، ف ) و ( ل، ر، یِ ) یا جایگزین هم به کار رفتن آن ها نسبت به دیگر گویش ها می توان دید که هیچ رپطی به زبان عربی یا. . . ندارد.