( اسم ) واجب کننده لازم کننده جمع : متحتمین .
متحتم
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ تِ حَ تِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) واجب کننده ، لازم کننده . ج . متحتمین .
لغت نامه دهخدا
متحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت َ ] (ع ص ) واجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واجب و لازم . (ناظم الاطباء).
متحتم. [ م ُ ت َ ح َت ْ ت َ ] ( ع ص ) واجب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). واجب و لازم. ( ناظم الاطباء ).
متحتم. [ م ُ ت َ ح َت ْ ت ِ ] ( ع ص ) خورنده نان ریزه و جز آن از خوان. ( آنندراج ). خورنده باقیمانده طعام در خوان. || آن که خوان را پاک میکند. || کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری. || آن که فال نیک میزند برای دیگری. ( ناظم الاطباء ). || واجب کننده. ( آنندراج ). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. ( ناظم الاطباء ). واجب و لازم. ( غیاث ). || شادمان و سبک حال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحتم شود.
متحتم. [ م ُ ت َ ح َت ْ ت ِ ] ( ع ص ) خورنده نان ریزه و جز آن از خوان. ( آنندراج ). خورنده باقیمانده طعام در خوان. || آن که خوان را پاک میکند. || کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری. || آن که فال نیک میزند برای دیگری. ( ناظم الاطباء ). || واجب کننده. ( آنندراج ). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. ( ناظم الاطباء ). واجب و لازم. ( غیاث ). || شادمان و سبک حال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحتم شود.
متحتم . [ م ُ ت َ ح َت ْ ت ِ ] (ع ص ) خورنده ٔ نان ریزه و جز آن از خوان . (آنندراج ). خورنده ٔ باقیمانده ٔ طعام در خوان . || آن که خوان را پاک میکند. || کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری . || آن که فال نیک میزند برای دیگری . (ناظم الاطباء). || واجب کننده . (آنندراج ). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی . (ناظم الاطباء). واجب و لازم . (غیاث ). || شادمان و سبک حال . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحتم شود.
فرهنگ عمید
۱. واجب، لازم.
۲. واضح.
۲. واضح.
کلمات دیگر: