کلمه جو
صفحه اصلی

لصق

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- چسباندن . ۲- پیوند دادن
فلان لصقی و بلقصی یعنی او ملاصق و در جنب من است .

فرهنگ معین

(لَ صْ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - چسبانیدن . ۲ - پیوند دادن ، لحیم کردن .

لغت نامه دهخدا

لصق. [ ل َ ص َ ] ( ع مص ) برچفسیدن شش بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. ( منتهی الارب ).

لصق. [ ل َ ] ( ع مص ) چسباندن. پیوند دادن. لحام کردن : لصق بالغرا؛ با سریشم پیوند داد. || ترصیع . ( دزی ). و رجوع به کلمه لصق و مشتقات آن در دزی شود.

لصق. [ل ِ ] ( ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک. ( منتهی الارب ). لِزق.

لصق . [ ل َ ] (ع مص ) چسباندن . پیوند دادن . لحام کردن : لصق بالغرا؛ با سریشم پیوند داد. || ترصیع . (دزی ). و رجوع به کلمه ٔ لصق و مشتقات آن در دزی شود.


لصق . [ ل َ ص َ ] (ع مص ) برچفسیدن شش بر تهیگاه و پهلو از تشنگی . (منتهی الارب ).


لصق . [ل ِ ] (ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک . (منتهی الارب ). لِزق .


پیشنهاد کاربران

پیوست


کلمات دیگر: