( اسم ) ۱- لب گنده و ستبر : دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار . ( منوچهری . د .لغ. ) ۲- گوشت بی استخوان : سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچ. گوسفند . ( نظامی رشیدی ) لفچ . لب گنده
|| گوشت بی استخوان. ( برهان ) : بیاورد خوان زیرک هوشمند بر آن لفچه های سر گوسفند.
نظامی.
سر زنگیان را درآرد به بند خورد چون سر و لفچه گوسفند.
نظامی.
|| کله بریان کرده. ( برهان ).
فرهنگ عمید
۱. لب ستبر. ۲. گوشت های اطراف پوزۀ گوسفند: بیاورد خوان زیرکِ هوشمند / بر او لفچه های سر گوسفند (نظامی۵: ۷۹۲ ).
پیشنهاد کاربران
لفچه. به معنی چوبی که به آن آتش را شور دهند . و چوبی که در دست گرفته آتش را در تنور و دیگدان شور دهند که کاملاً بسوزد و چوبی که به آن آتش افروزند لهجه پارسی غور