(مصدر ) ۱ - پختن وتهیه کردن نان .۲ - توطئه کردن ضدکسی سبب مسئولیت کسی شدن واو را گناهکار قلمداد کردن : نانی برایش میپزم که حظ کند.
نان پختن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(پُ تَ ) (مص م . ) ۱ - نان ساختن . ۲ - توطئه کردن .
لغت نامه دهخدا
نان پختن. [ پ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) نان ساختن. ( ناظم الاطباء ). اختباز. خبز. ( تاج المصادر بیهقی ).
- نان خود را پختن ؛ کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن :
خویش را موزون و چست و سخته کن
ز آب دیده نان خود را پخته کن.
هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است
نانش بپخته از جگر خصم خام تست.
به همه جوی آب من رانده ست.
طمع خصم سراسر خام است.
اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی.
پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه.
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن.
در آب عجز کار حسود تو خام شد.
که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر.
کنون شد از دل دشمن کبابش.
- نان خود را پختن ؛ کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن :
خویش را موزون و چست و سخته کن
ز آب دیده نان خود را پخته کن.
مولوی.
- نان کسی پخته بودن یا پخته شدن ؛ آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی : هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است
نانش بپخته از جگر خصم خام تست.
مجیر.
به همه جای نان من پخته ست به همه جوی آب من رانده ست.
خاقانی.
پخته شد نان جهانداری توطمع خصم سراسر خام است.
ظهیر.
سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشیداگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی.
ظهیر.
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جودپخته شد از آب انعام تو نان گرسنه.
کمال اسماعیل.
ز کلک تیره تو روشن است آب علوم زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن.
کمال اسماعیل.
چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شددر آب عجز کار حسود تو خام شد.
( از عقدالعلی ).
بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر.
رضی الدین نیشابوری.
برِ اقبال نانش پخته گر بودکنون شد از دل دشمن کبابش.
رضی الدین.
|| توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی : نانی برایش میپزم که حظ کند!کلمات دیگر: