یلمه. [ ی َ م َ / م ِ ] ( اِ ) یلمق. ( دهار ). نوعی از جامه پوشیدنی دراز که قبا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). قبا و معرب آن یلمق است. ( از منتهی الارب ) ( از المعرب جوالیقی ص 354 ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ). قبا. یلمک. ( یادداشت مؤلف ). قبا. ( دیوان نظام قاری ص 205 ). قبا و جامه پوشیدنی را گویند و معرب آن یلمق است. ( برهان ) :
یلمه صوف مشو بسته بند والا
زانکه والاست شعار زن و این کار تو نیست.
نظام قاری ( دیوان ص 41 ).
به هنگام خفتن یکی پیش بند
گریزاند ایلچی یلمه ز بند.
نظام قاری.
من از یلمه بودم همیشه به تنگ
گذشتی همی روز نامم به ننگ.
نظام قاری.
یلمه. [ ی ُ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) آنچه در تغاری به حیوانات خورانند. ( آنندراج ). اسم است از مصدر «یلماق »ترکی به معنی چیدن و کندن علف و گیاه و هم اکنون در آذربایجان خوشه های چیده گندم و جو و هر علف چیده را گویند اعم از اینکه به ستور بخورانند یا نخورانند.
- یلمه کردن ؛ پاکیزه کردن بزغاله از موی جهت بریان کردن : مسموط آن است که گوسفند را یلمه کنند و این الذ است از مسلوخ. ( بحرالجواهر ).
یلمه. [ ی ُ م َ / م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 5000گزی خاور پهلوی دژ، کنارراه فرعی گنبدقابوس. سکنه آن 520 تن و آب آن از رودخانه گرگان است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).