کلمه جو
صفحه اصلی

ماسکه

فرهنگ فارسی

گیرنده ونگاهدارنده، نیروی نگاهدارنده ازخطاوگناه
( اسم ) مونث ماسک : ... از آن جماعت که ماسک. عقلی عنان گیر ایشان بوده است ...
مونث ماسک نگاهدارنده

فرهنگ معین

(س کِ ) [ ع . ] (ص فا. ) نگاه دارنده .

لغت نامه دهخدا

( ماسکة ) ماسکة. [ س ِ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماسکه شود. || پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیننا ماسکة رحم ؛ در میان ما خویشی بهم درپیوسته است. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ماسکه. [ س ِ ک َ / ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) ماسکة. مؤنث ماسِک. نگاهدارنده. بازدارنده : سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکه سکون از دست شده و جاذبه قرار با فرار بدل گشته. ( جهانگشای جوینی ). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکه ثبات و سکون متحرک شد. ( جهانگشای جوینی ). از آن جماعت که ماسکه عقلی عنان گیر ایشان بوده است... ( جهانگشای جوینی ).
- ماسکه نداشتن ؛ حالت خودداری نداشتن ، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. ( ناظم الاطباء ).
|| قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند : جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. ( کتاب المعارف ص 13 ). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. ( کتاب المعارف ص 13 ). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود.
- قوت ماسکه ؛ قوه ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- قوه ماسکه ؛ قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. ( ناظم الاطباء ). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). یکی از چهار قوه طبیعیه خادمه است ؛ وهی قوة تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءة. ( تذکره داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- امثال :
ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار.

ماسکه . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (ع ص ، اِ) ماسکة. مؤنث ماسِک . نگاهدارنده . بازدارنده : سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکه ٔ سکون از دست شده و جاذبه ٔ قرار با فرار بدل گشته . (جهانگشای جوینی ). این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکه ٔ ثبات و سکون متحرک شد. (جهانگشای جوینی ). از آن جماعت که ماسکه ٔ عقلی عنان گیر ایشان بوده است ... (جهانگشای جوینی ).
- ماسکه نداشتن ؛ حالت خودداری نداشتن ، و در کسی گویند که ضبط خود نتواند. (ناظم الاطباء).
|| قوه ای که غذا را در مدت طبخ و هضم هاضمه نگهداری می کند : جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بباید تا تن به صلاح آید. (کتاب المعارف ص 13). اکنون از غذاهای دنیا امساک باید تا معده ٔ غذایی دینی را اشتها و جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه پدید آید. (کتاب المعارف ص 13). و رجوع به ترکیبات همین کلمه و قوه و ترکیبهای آن شود.
- قوت ماسکه ؛ قوه ٔ ماسکه اندر لیفهاست که به وریب نهاده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- قوه ٔ ماسکه ؛ قوه ای که در مدت هضم هاضمه غذا را در معده نگاهدارد. (ناظم الاطباء). قوه ای در حیوان که غذا را در معده نگاه دارد و دفع فضول به اختیار صاحب قوه آرد. قوه ای که مجذوب قوه ٔ جاذبه تا گاه هضم نگاه دارد. قوه ای در حیوان که آنچه را که در مثانه و در معده هست نگاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از چهار قوه ٔ طبیعیه ٔ خادمه است ؛ وهی قوة تستولی علی الغذاء لئلا ینساب فجاءة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
ماسکه رفته ز کار گشته حرم آشکار .


ماسکة. [ س ِ ک َ ] (ع ص ، اِ) قوتی است که غذا را گیرد مدت طبخ هاضمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسکه شود. || پوست پاره ای که بر روی کودک و اسب کره باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیننا ماسکة رحم ؛ در میان ما خویشی بهم درپیوسته است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. نیروی نگه داری چیزی.
۲. نیروی نگه دارنده از خطا و گناه، حس خودداری.


کلمات دیگر: