to open, to clear up
واشدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن : (( تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود . ) ) ( مثنوی ) ۲ - شکفته شدن : (( آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود . ) ) (خاقانی ) ۳ - پراکنده شدن . ۴ - ناپدید شدن برطرف شدن :(( انجلائ وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند . ) ) ۵ - جدا شدن . ۶ - بند آمدن : (( اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید ) ) . ۷ - دست برداشتن : ((امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی ) )
فرهنگ معین
(شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - باز شدن . ۲ - شکفته شدن . ۳ - پراکنده شدن . ۴ - برطرف شدن . ۵ - جدا شدن . ۶ - بند آمدن . ۷ - دست برداشتن .
لغت نامه دهخدا
واشدن.[ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن : انجبا؛ واشدن عمامه. ( زوزنی ). تفکیک از هم. واز شدن. ( زوزنی ). || پراکنده شدن. ( ناظم الاطباء ): انقشاط و تقشط؛ پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق ؛ واشدن و بازماندن ابر. ( منتهی الارب ). || روشن شدن. ( ناظم الاطباء ). || از حجاب برآمدن. ( آنندراج ). || ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. ( ناظم الاطباء ): انجلاء؛ واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء؛ واشدن غم.( تاج المصادر بیهقی ). تسلی ؛ واشدن اندوه و تاریکی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). تقشع؛ واشدن میغ. انقشاع ؛ واشدن میغ. افشاع ؛ واشدن میغ. انظام ؛ واشدن میغ. اقهام ؛ واشدن میغ. ( تاج المصادر بیهقی ) :
آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست
اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود.
بی ضیافت ز خلق وانشود
نیش ناخورده آشنانشود.
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح واشود.
آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود.
آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست
اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| جدا شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). منفصل گشتن. ( ناظم الاطباء ) : بی ضیافت ز خلق وانشود
نیش ناخورده آشنانشود.
یحیی شیرازی ( از آنندراج ).
|| بند آمدن : اشجذالمطر؛ واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. ( منتهی الارب ). || دست برداشتن. جدا شدن : امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495 ). || از تکلیف برآمدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن : آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح واشود.
خاقانی.
صد خنده بلبل از گل تصویر درکشیدآن غنچه لب هنوز به من وانمیشود.
صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. باز شدن، گشاده شدن.
۲. حل شدن.
۳. جدا شدن.
۲. حل شدن.
۳. جدا شدن.
پیشنهاد کاربران
باز شدن ، متولد شدن ، شکفتن
کلمات دیگر: