کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد ابر تنک بی آب
هف
فرهنگ فارسی
کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد ابر تنک بی آب
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
هف. [ هََ ف ف ] ( ع مص ) وزیدن باد که شنیده شود آواز وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هف. [ ] ( علامت اختصاری ) در منطق رمز است از «هذا خلف ». ( یادداشت مؤلف ).
هف. [ هَِ ف ف ] ( ع ص ، اِ ) کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. || ابر تنک بی آب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کفچلیزهای بزرگ.( منتهی الارب ). وعامیص الکبار. ( اقرب الموارد ). || مرد سبک. ( منتهی الارب ). || شهد تنک. ( منتهی الارب ): شهدة هف ؛ که در آن عسل نباشد. ( اقرب الموارد ). || لانه سبک کم عسل یا بی عسل. || هرچیز سبک میان کاواک. ( منتهی الارب ).
هف . [ ] (علامت اختصاری ) در منطق رمز است از «هذا خلف ». (یادداشت مؤلف ).
هف . [ هََ ] (اِ) کارگاه جولاهی . (برهان ). کارگاه جولاهی باشد که بفتری نیز گویند. (سروری ). || و بعضی شانه ٔ جولاهی را گفته اند. (برهان ).
هف . [ هََ ف ف ] (ع مص ) وزیدن باد که شنیده شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هف . [ هَِ ف ف ] (ع ص ، اِ) کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کفچلیزهای بزرگ .(منتهی الارب ). وعامیص الکبار. (اقرب الموارد). || مرد سبک . (منتهی الارب ). || شهد تنک . (منتهی الارب ): شهدة هف ؛ که در آن عسل نباشد. (اقرب الموارد). || لانه ٔ سبک کم عسل یا بی عسل . || هرچیز سبک میان کاواک . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. شانۀ بافندگی.
دانشنامه عمومی
هُفْ:(hof) در گویش گنابادی یعنی به درون کشیدن نفس ، بالا کشیدن دود ، به داخل دادن هوا ، میک زدن
واژه نامه بختیاریکا
( هُف ) فوت