کلمه جو
صفحه اصلی

هرو

فرهنگ فارسی

نام دپارتمانی در جنوب فرانسه در ناحیه لانگدوک که ۶۲۲۴ کیلومتر مربع مساحت و ۵۹۱۳۹۷ تن سکنه دارد. محصولش میوه سبزیجات و دارای معادن زغال سنگ و بوکسیت است . صنایع شیمیایی و نساجی ( به ویژه پارچه های ابریشمی ) آن اهمیت دارد.
(صفت ) دلیر شجاع .
بچوب دستی زدن کسی را فحش گفتن و بزدن .

فرهنگ معین

(هُ ) (ص . ) دلیر، شجاع .

لغت نامه دهخدا

هرو. [ هََرْوْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گاوکان ازبخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 112 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 8 هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


هرو. [ هََرْوْ ] (ص ) مردم شجاع راگویند. (برهان ). سروری هزو (با زاء معجمه ) ضبط کرده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به هزو شود.


هرو. [ هََرْوْ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب ). به عصا بزدن . (تاج المصادر بیهقی ). زدن به هراوة. (اقرب الموارد). || فحش گفتن و بزدن . || نیک پختن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). هرء. رجوع به هرء شود. || بزدن سرما کسی را. (مصادر اللغة زوزنی ).


هرو. [ هََرْوْ ] ( ص ) مردم شجاع راگویند. ( برهان ). سروری هزو ( با زاء معجمه ) ضبط کرده است. ( از حاشیه برهان چ معین ). رجوع به هزو شود.

هرو. [ هََرْوْ ] ( ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. ( منتهی الارب ). به عصا بزدن. ( تاج المصادر بیهقی ). زدن به هراوة. ( اقرب الموارد ). || فحش گفتن و بزدن. || نیک پختن گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). هرء. رجوع به هرء شود. || بزدن سرما کسی را. ( مصادر اللغة زوزنی ).

هرو. [ هََرْوْ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گاوکان ازبخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 112 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 8 هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

۱. شجاع، دلیر.
۲. حصن .

دانشنامه آزاد فارسی

هَرو (Harrow)
بخشی در شمال غربی لندن بزرگ تر، با ۲۰۶,۸۱۴ نفر جمعیت (۲۰۰۱). مدرسۀ هَرو(تأسیس در ۱۵۷۱) در این شهر قرار دارد.

گویش مازنی

آسیب دیدن نقطه ای مشخص


/haroo/ آسیب دیدن نقطه ای مشخص

جدول کلمات

شجاع

پیشنهاد کاربران

دلیر ، شجاع

نام رودخانه و دهستانی در بخش زاغه لرستان محل سکونت طایفه دالوند. هرو، به معنی هور رو =هور رود هوور به معنی نور ایزدی
و نام قومی که لر ها از آن ریشه دارند
لر مخفف لهوور میباشد یعنی دارای تبار خورشید و نور ایزدی، لهور نام کوهی در معمولا و تپه ای در پلدختر به نام لهور میباشد که نشان می دهد لر که در متون عربی لور آورده شده در اصل لهوور بوده است، با سپاس


کلمات دیگر: