مترادف نبرده : جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمنده، سلحشور، نبردپیشه
نبرده
مترادف نبرده : جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمنده، سلحشور، نبردپیشه
مترادف و متضاد
جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمنده، سلحشور، نبردپیشه
فرهنگ فارسی
نبرد آزموده، جنگی، جنگجو، دلاور، دلیر
( صفت ) منسوب به نبرد: ۱ - متعلق به نبرد جنگی : بیارید- گفتا- سیاه مرا نبرده قباوکلاه مرا... ( شا.لغ. ) ۲ - مردجنگی جنگاورمبارز: دریغ آن نبرده سواردلیر که بازش ندید آن خردمندپیر. ( دقیقی لغ. )
( صفت ) منسوب به نبرد: ۱ - متعلق به نبرد جنگی : بیارید- گفتا- سیاه مرا نبرده قباوکلاه مرا... ( شا.لغ. ) ۲ - مردجنگی جنگاورمبارز: دریغ آن نبرده سواردلیر که بازش ندید آن خردمندپیر. ( دقیقی لغ. )
فرهنگ معین
(نَ بَ دِ ) (ص نسب . ) دلیر، جنگجو.
لغت نامه دهخدا
نبرده. [ ن َ ب َ دَ / دِ ] ( ص نسبی ) ( از: نبرد + ه ، پسوند نسبت و اتصاف ). ( حاشیه برهان قاطع معین ). شجاع.دلیر. دلاور. ( برهان قاطع ). مبارز. ( لغت فرس اسدی ). مرد مبارز. ( فرهنگ نظام ). نبردکننده. جنگی. دلیر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بهادر. دلاور. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). جنگ آور. نبردکننده. جنگی. ( فرهنگ خطی ). مرد مبارز مردانه و دلاور. ( صحاح الفرس ) :
دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
که نادیده باز آن پدر را بمرد.
از آنجا برفتند تیماردار.
که چون او نبرده به گیتی کم است.
به ایران وتوران نبندد کمر.
که شیر ژیان آوریدی به زیر.
بیستون را همی کَنَد به تبر.
بازگشته به نصرت از خیبر.
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود.
آن نبردی ملک نبرده سوار.
چو آب و آتش در شور عرصه پیکار.
جاری زبان خطیب و نبرده سوار باد.
نبرده عزالدین افتخار نسل بشر.
که روشن دلش مهرپرورد بود.
به پوشیدگی حرب کرد آشکار.
|| نبردی. متعلق به نبرد. خاص نبرد :
بیارید گفتا سپاه مرا
نبرده قبا و کلاه مرا.
دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
دقیقی.
دریغ آن نبرده گرانمایه گردکه نادیده باز آن پدر را بمرد.
دقیقی.
نبرده گزینان اسفندیاراز آنجا برفتند تیماردار.
دقیقی.
گمانی برم من که او رستم است که چون او نبرده به گیتی کم است.
فردوسی.
نبرده چون او در جهان سربه سربه ایران وتوران نبندد کمر.
فردوسی.
نبرده برادرْم فرخ زریرکه شیر ژیان آوریدی به زیر.
فردوسی.
راست گفتی نبرده فرهاد است بیستون را همی کَنَد به تبر.
فرخی.
راست گفتی نبرده حیدر بودبازگشته به نصرت از خیبر.
فرخی.
خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود.
منوچهری.
شاه ابوالقاسم بن ناصردین آن نبردی ملک نبرده سوار.
عسجدی.
نبرده گُردان بینند چون تو را بینندچو آب و آتش در شور عرصه پیکار.
مسعودسعد.
مسعودسعد سلمان دربزم و رزم توجاری زبان خطیب و نبرده سوار باد.
مسعودسعد.
گزیده سیف الدین اختیار ملک و شرف نبرده عزالدین افتخار نسل بشر.
انوری.
نبرده جوانی جوانمرد بودکه روشن دلش مهرپرورد بود.
نظامی.
چنین چند روز آن نبرده سواربه پوشیدگی حرب کرد آشکار.
نظامی.
و چون به حد آن رسید که سواری تواند کردن او را سواری... و تیر انداختن آموخت چنانکه نبرده جهان گشت در انواع هنر. ( فارسنامه ابن بلخی ).|| نبردی. متعلق به نبرد. خاص نبرد :
بیارید گفتا سپاه مرا
نبرده قبا و کلاه مرا.
فردوسی.
|| پسندیده. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
نبردآزموده، جنگی، جنگجو، دلاور، دلیر.
کلمات دیگر: