( اسم ) ۱- مشک . ۲- طبل. مشک : زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا . ( قا آنی لغ. )
لطیمه
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(لَ مَ یا مِ ) [ ع . لطیمة ] (اِ. ) ۱ - مشک . ۲ - طبلة مشک .
لغت نامه دهخدا
( لطیمة ) لطیمة. [ ل َ م َ ] ( ع اِ ) لطیمه. مشک. || طبله مشک. ( منتهی الارب ). وعاء مسک :
زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا.
زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا.
قاآنی.
|| بازار عطاران. || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. ( منتهی الارب ). کاروان که در او عطر بود. ( مهذب الاسماء ). شتری که دواهای خوشبوی بار کنند. کاروان بوی خوش بار: و منه «یا قوم اللطیمة اللطیمة»؛ ای ادرکوها. ( اقرب الموارد ). ج ، لطائم.لطیمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) لطیمه . مشک . || طبله ٔ مشک . (منتهی الارب ). وعاء مسک :
زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا.
|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عطر بود. (مهذب الاسماء). شتری که دواهای خوشبوی بار کنند. کاروان بوی خوش بار: و منه «یا قوم اللطیمة اللطیمة»؛ ای ادرکوها. (اقرب الموارد). ج ، لطائم .
زلف مگو یک لطیمه عنبر سارا.
قاآنی .
|| بازار عطاران . || ستور که بار و رخت عطار و بزّاز برداشته باشد. (منتهی الارب ). کاروان که در او عطر بود. (مهذب الاسماء). شتری که دواهای خوشبوی بار کنند. کاروان بوی خوش بار: و منه «یا قوم اللطیمة اللطیمة»؛ ای ادرکوها. (اقرب الموارد). ج ، لطائم .
فرهنگ عمید
۱. مشک، نافۀ مشک.
۲. بازار عطرفروشان.
۲. بازار عطرفروشان.
کلمات دیگر: