(هَ یُ ) (اِ. ) افیون ، تریاک .
هپیون
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
هپیون. [ هََ ] ( اِ )تریاک. افیون. ( برهان ) ( آنندراج ). هبیون. ( ناظم الاطباء ). ابیون. اپیون. از یونانی اُپیُون مبدل اپوس ،لاتینی اپیوم ( به معنی مایع )، و آن شیره بسته تخمدانهای نارس خشخاش است. ( ازبرهان چ معین حاشیه ص 86، ذیل : اپیون ) :
آن فلسفه است و این سخن دینی
این شکر است و فلسفه هپیون است.
شکر کندت اگر همه هپیونی.
وانْت نسازد همی مگر همه هپیون.
که پنداری که خوردستند هپیون.
عقل ترا هزل دشمن است چو هپیون.
آن فلسفه است و این سخن دینی
این شکر است و فلسفه هپیون است.
ناصرخسرو.
علم است کیمیای بزرگیهاشکر کندت اگر همه هپیونی.
ناصرخسرو.
اینْت نسازد همی مگر همه شکّروانْت نسازد همی مگر همه هپیون.
ناصرخسرو.
چه حال است این که مدهوشند یکسرکه پنداری که خوردستند هپیون.
ناصرخسرو.
داد کن ار نام نیک خواهی ازیراک عقل ترا هزل دشمن است چو هپیون.
ناصرخسرو.
و رجوع به افیون و هبیون شود.فرهنگ عمید
= افیون
افیون#NAME?
کلمات دیگر: