( ~ . کَ دَ ) (مص م . ) شکار کردن .
نخجیر کردن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نخجیر کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صید. شکار کردن :
همی کرد نخجیر تا شب ز کوه
برآمد سبک بازگشت از گروه.
از آنکس که با او نبرد آزمود.
ابا باز و یوزان نخجیرجوی.
هم از خانه نخجیر نکْنی رواست .
همائی را نگر چون کرد نخجیر.
همان نخجیر کردن ساز کردند.
همی کرد نخجیر تا شب ز کوه
برآمد سبک بازگشت از گروه.
فردوسی.
همی کرد نخجیر و یادش نبوداز آنکس که با او نبرد آزمود.
فردوسی.
به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخجیرجوی.
فردوسی.
گرت سوی نخجیر کردن هواست هم از خانه نخجیر نکْنی رواست .
نظامی ( ؟ )
لعاب عنکبوتان مگس گیرهمائی را نگر چون کرد نخجیر.
نظامی.
همان چوگان و کوس آغاز کردندهمان نخجیر کردن ساز کردند.
نظامی.
کلمات دیگر: