کلمه جو
صفحه اصلی

متاح

فرهنگ فارسی

مقدر

لغت نامه دهخدا

متاح. [ م َت ْ تا ] ( ع ص ) لیل متاح ؛ شب دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فرس متاح ؛ ای مداد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسبی که گامها را فراخ گذارد. ( ناظم الاطباء ). فرسخ متاح ؛ فرسخی طولانی. ( از اقرب الموارد ). یوم متاح ؛ روز بلند. ( از اقرب الموارد ).

متاح. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «ت ی ح » ) مقدر. ( منتهی الارب ). امر مقدر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). یوم متاح ، روز موت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

متاح . [ م َت ْ تا ] (ع ص ) لیل متاح ؛ شب دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرس متاح ؛ ای مداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که گامها را فراخ گذارد. (ناظم الاطباء). فرسخ متاح ؛ فرسخی طولانی . (از اقرب الموارد). یوم متاح ؛ روز بلند. (از اقرب الموارد).


متاح . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ت ی ح ») مقدر. (منتهی الارب ). امر مقدر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یوم متاح ، روز موت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


پیشنهاد کاربران

موسسه تربیت انسان حداکثری مخفف متاح می باشد


کلمات دیگر: