کلمه جو
صفحه اصلی

قفز

عربی به فارسی

خراميدن , رقصيدن , جست وخيز کردن , شلنگ انداختن , تاخت رفتن (اسب وغيره) , بجست وخيز دراوردن , جست وخيز وشلنگ تخته , تاخت , حرکت خرامان


لغت نامه دهخدا

قفز. [ ] (اِ) نبات کشوث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به قفر شود.


قفز. [ ق َ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفز فلان ؛ مات . (اقرب الموارد).


قفز. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) سپیدشدن دو دست اسب تا مرفق بدون پا. (اقرب الموارد).


قفز. [ ق َ ] ( ع مص ) برجستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || مردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قفز فلان ؛ مات. ( اقرب الموارد ).

قفز. [ ق َ ف َ ] ( ع مص ) سپیدشدن دو دست اسب تا مرفق بدون پا. ( اقرب الموارد ).

قفز. [ ] ( اِ ) نبات کشوث است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به قفر شود.

پیشنهاد کاربران

پرید


کلمات دیگر: