کاستن . کم کردن
فرو کاستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فروکاستن. [ ف ُ ت َ ] ( مص مرکب ) کاستن. کم کردن. || پایین آوردن. فرودآوردن :
بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوز
وز عالم افرازش زی شیب فروکاست.
بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوز
وز عالم افرازش زی شیب فروکاست.
ناصرخسرو.
پیشنهاد کاربران
ختم شدن
منتهی شدن
منتهی شدن
پارسی / انگلیسی/ آلمانی
فروکاستن / reduzieren / reduce
فروکاستن / reduzieren / reduce
کلمات دیگر: