داوری انداختن ٠ داوری بپا کردن
داوری افکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
داوری افکندن. [ وَ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) داوری انداختن. داوری بپا کردن. رجوع به داوری شود. || داوری بردن :
بپیچی تو زان گرچه نیک اختری
چو با کردگار افکند داوری.
هم امروزاز پشت بارت بیفکن
میفکن بفردا مر این داوری را.
بپیچی تو زان گرچه نیک اختری
چو با کردگار افکند داوری.
فردوسی.
- داوری بفردا افکندن ؛ از حال به استقبال حوالت دادن : هم امروزاز پشت بارت بیفکن
میفکن بفردا مر این داوری را.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: