کلمه جو
صفحه اصلی

شبابی

لغت نامه دهخدا

شبابی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سراة بنی شبابة در نواحی مکه و آن نام طایفه ای است و گروهی بدان منسوبند. ( از انساب سمعانی ) ( از معجم البلدان ).

شبابی. [ ش َ ] ( اِخ ) ابن سمیععیسی بن حافظ ابوذر عبدبن احمدبن محمدبن عبداﷲ هروی شبابی از محدثان قرن پنجم بود. ( از انساب سمعانی ).

شبابی. [ ش َ ] ( اِخ ) او راست : «قطف الثمار»، برگزیده ای از ادب و تاریخ و جغرافیا. ( از معجم المطبوعات ستون 1096 ).

شبابی . [ ش َ ] (اِخ ) ابن سمیععیسی بن حافظ ابوذر عبدبن احمدبن محمدبن عبداﷲ هروی شبابی از محدثان قرن پنجم بود. (از انساب سمعانی ).


شبابی . [ ش َ ] (اِخ ) او راست : «قطف الثمار»، برگزیده ای از ادب و تاریخ و جغرافیا. (از معجم المطبوعات ستون 1096).


شبابی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به سراة بنی شبابة در نواحی مکه و آن نام طایفه ای است و گروهی بدان منسوبند. (از انساب سمعانی ) (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: