محکمه دار القضائ
داور گاه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
داورگاه. [ وَ ] ( اِ مرکب ) محکمه. دارالقضاء. دیوانخانه. عدلیه. دادگستری. داورگه :
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را
به داورگاه او از شاه و چاکر
یکی بودند درویش و توانگر.
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را
به داورگاه او از شاه و چاکر
یکی بودند درویش و توانگر.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
کلمات دیگر: