<div class="boxBd">شبخون زدن. [ ش َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) به شب تاختن. شب هنگام حمله کردن. شبیخون زدن : <br>القصه ز شبخون زدن کیر کسان <br>باکون فراخ تنگدل بنشستی.<div class="au">ملا ابوالبرکات.</div>شب چو دل سر میکند حرفی ز درد هجر دوست <br>گریه شبخون میزند افسانه در خون میرود.<div class="au">ملا ابوالبرکات.</div>بر سر ما تیره روزان یار شبخونی زده ست <br>دربر او چون شفق دیدم قبای آل را.<div class="au">سراج الشعرا.</div>رأی تو رأیتی است که گیسوی پرخمش <br>شبخون روشنی به شب تار میزند.<div class="au">شانی تکلو.</div>شاهد و پیمانه و ساز و گل و مهتاب هست <br>گر زنم بر توبه شبخون یک جهان اسباب هست.<div class="au">عبدالرسول استغنا.</div></div>

شبخون زدن. [ ش َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) به شب تاختن. شب هنگام حمله کردن. شبیخون زدن : القصه ز شبخون زدن کیر کسان باکون فراخ تنگدل بنشستی. ملا ابوالبرکات. شب چو دل سر میکند حرفی ز درد هجر دوست گریه شبخون میزند افسانه در خون میرود. ملا ابوالبرکات. بر سر ما تیره روزان یار شبخونی زده ست دربر او چون شفق دید

لغت نامه دهخدا

<div class="boxBd">به شب تاختن شب هنگام حمله کردن</div>

به شب تاختن شب هنگام حمله کردن

شبخون زدن

فرهنگ فارسی

لغت نامه دهخدا