کلمه جو
صفحه اصلی

ربق

فرهنگ فارسی

جمع ربقه

لغت نامه دهخدا

ربق. [ رَ ] ( ع مص ) رِبْق. گردن بزغاله در رسن محکم کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). درربقه کشیدن سر گوسپند را. ( از ناظم الاطباء ). در ربقه بستن گوسپند و بزغاله. ( از اقرب الموارد ). بستن و در ربقه کشیدن سر چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). بستن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || انداختن کسی را در کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رِبْق شود.

ربق.[ رِ ] ( ع مص ) رِبْق در ربقه کشیدن سر گوسپند را. ( از ناظم الاطباء ). بستن و در ربقه کشیدن سر چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بستن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || انداختن کسی را در کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و رجوع به رَبْق شود.

ربق. [ رِ ] ( ع اِ ) رسن که دارای عروه ها و گوشه ها باشد و بر بره و بزغاله بندند. ج ، اَرباق ، رِباق. ( ناظم الاطباء ). رسن با گوشه ها که بر بره و بزغاله بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

ربق. [ رِ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ رِبْقةو رَبْقه. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رِبْقة و رَبْقة شود.

ربق . [ رَ ] (ع مص ) رِبْق . گردن بزغاله در رسن محکم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). درربقه کشیدن سر گوسپند را. (از ناظم الاطباء). در ربقه بستن گوسپند و بزغاله . (از اقرب الموارد). بستن و در ربقه کشیدن سر چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بستن چیزی را. (ناظم الاطباء). || انداختن کسی را در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِبْق شود.


ربق . [ رِ ] (ع اِ) رسن که دارای عروه ها و گوشه ها باشد و بر بره و بزغاله بندند. ج ، اَرباق ، رِباق . (ناظم الاطباء). رسن با گوشه ها که بر بره و بزغاله بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


ربق . [ رِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ رِبْقةو رَبْقه . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رِبْقة و رَبْقة شود.


ربق .[ رِ ] (ع مص ) رِبْق در ربقه کشیدن سر گوسپند را. (از ناظم الاطباء). بستن و در ربقه کشیدن سر چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بستن چیزی را. (ناظم الاطباء). || انداختن کسی را در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به رَبْق شود.



کلمات دیگر: