فروشند. سرکه . یا اخم رو و بیدماغ
سرکه فروش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرکه فروش. [ س ِ ک َ / ک ِ ف ُ ] ( نف مرکب ) خَلاّل. ( دهار ). فروشنده سرکه :
زشت باشد که پیش چشمه نوش
در گشاید دکان سرکه فروش.
کرده ست شکرفروش را سرکه فروش.
صبحوارم چو دادی اول نوش
از چه گشتی چو شام سرکه فروش.
زشت باشد که پیش چشمه نوش
در گشاید دکان سرکه فروش.
نظامی.
شیرینی تازه از شکرخنده توکرده ست شکرفروش را سرکه فروش.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| اخم رو و بیدماغ. ( مجموعه مترادفات ص 27 ). سخت بیدماغ. بدخو : صبحوارم چو دادی اول نوش
از چه گشتی چو شام سرکه فروش.
نظامی.
|| بدگوی. طعنه زن. ( آنندراج ).جدول کلمات
خلال
کلمات دیگر: