ساختگي , جعلي , قلا بي , تقليد , جعل , حلقه کردن , پيچيدن , جا زدن , وانمود کردن
مزیف
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
(اسم ) سک. رد شده بجهت ناسره بودن آن درهم ناسره نبهره : ... و بنهر. احوال مزیف را سره انگاشت .
لغت نامه دهخدا
مزیف. [ م ُ زَی ْ ی َ ] ( ع ص ) درهم ناسره و ناروان گشته. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مردود و باطل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. ( کیمیای سعادت ). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که... ( جهانگشای جوینی ). و به شعبده غرور و دمدمه زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده فدائیان کرد. ( جهانگشای جوینی ).
مزیف. [ م ُ زَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) ناسره و ناروان گرداننده دراهم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مزیف. [ م ُ زَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) ناسره و ناروان گرداننده دراهم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مزیف . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ع ص ) درهم ناسره و ناروان گشته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مردود و باطل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت ). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و طریقت مزخرف ایشان آن است که ... (جهانگشای جوینی ). و به شعبده ٔ غرور و دمدمه ٔ زور و تعبیه های مزیف تمهید قاعده ٔ فدائیان کرد. (جهانگشای جوینی ).
مزیف . [ م ُ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ) ناسره و ناروان گرداننده ٔ دراهم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۱. ناسره، ناخالص.
۲. [مجاز] باطل.
۲. [مجاز] باطل.
کلمات دیگر: