کلمه جو
صفحه اصلی

ممات


مترادف ممات : فوت، مرگ، وفات، لحظه مرگ، واقعه

متضاد ممات : حیات

فارسی به انگلیسی

death

مترادف و متضاد

فوت، مرگ، وفات ≠ حیات


لحظه‌مرگ، واقعه


۱. فوت، مرگ، وفات
۲. لحظهمرگ، واقعه ≠ حیات


فرهنگ فارسی

مرگ، زمان مرگ
( اسم ) ۱ - مرگ موت : [ در آن قلعه از اوج حیات بحضیض ممات افتاد . ] ( عالم چا. امیر کبیر ۲ ) ۱۲۳ : ۱ - زمان مرگ .
مرده و متروک و منسوخ . مهجور . مهجوره .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) مرگ ، زمان مرگ .

لغت نامه دهخدا

ممات.[ م َ ] ( ع مص ، اِمص ) مرگ. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مردن. نماندن. فوت. بمردن. ( تاج المصادر بیهقی ). موت. ( اقرب الموارد ). واقعه. ارتحال. مقابل حیات. مقابل محیا. مقابل زندگی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون ( قرآن 21/45 )؛ یا می پندارند ایشان که بدیها می کنند که ایشان را چون ایشان کنیم و بگرویدند و نیکیها کردند بر همسانی است زندگانی و مرگ ایشان چون بد حکم و کژآوری که می کنند. ( کشف الاسرار میبدی ج 9 ص 128 ).
علو فی الحیاة و فی الممات
لحق انت احدی المعجزات.
ابن الانباری ( از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244 ).
خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد
زین در میان حسرت و عزت ممات تو.
مسعودسعد.
در آن قلعه از اوج حیات به حضیض ممات افتاد. ( عالم آرا ج 1 ص 123 ).

ممات. [ م ُ ] ( ع ص ) مرده و متروک و منسوخ. ( ناظم الاطباء ). مهجور. مهجورة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): متروک ، لخم وجه فلان... قال ابن درید و هو فعل ممات. ( قاموس ).

ممات . [ م ُ ] (ع ص ) مرده و متروک و منسوخ . (ناظم الاطباء). مهجور. مهجورة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): متروک ، لخم وجه فلان ... قال ابن درید و هو فعل ممات . (قاموس ).


ممات .[ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردن . نماندن . فوت . بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). موت . (اقرب الموارد). واقعه . ارتحال . مقابل حیات . مقابل محیا. مقابل زندگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون (قرآن 21/45)؛ یا می پندارند ایشان که بدیها می کنند که ایشان را چون ایشان کنیم و بگرویدند و نیکیها کردند بر همسانی است زندگانی و مرگ ایشان چون بد حکم و کژآوری که می کنند. (کشف الاسرار میبدی ج 9 ص 128).
علو فی الحیاة و فی الممات
لحق انت احدی المعجزات .

ابن الانباری (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244).


خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد
زین در میان حسرت و عزت ممات تو.

مسعودسعد.


در آن قلعه از اوج حیات به حضیض ممات افتاد. (عالم آرا ج 1 ص 123).

فرهنگ عمید

۱. مرگ.
۲. زمان مرگ.

پیشنهاد کاربران

مرگ, فوت شدن, از بین رفتن

نابودی، ازبین رفتن ، تباه شدن ، تباه کردن ، خراب کردن در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

فوت ، مردگی ، مرگ ، درگذشت ، فنا ، اجل ، خاموش سازی یافوت در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: