دست ساییدن
دست ساییدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دست ساییدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست سائیدن. دست سودن. با دست لمس کردن. دست زدن. پرداختن :
به چیزی که بر ما نیاید شکست
بکوشید و با آن بسایید دست.
تا با نبید و ساغر پیوسته دست سایی.
به چیزی که بر ما نیاید شکست
بکوشید و با آن بسایید دست.
فردوسی.
پاینده باد عمرت ، فرخنده باد روزت تا با نبید و ساغر پیوسته دست سایی.
فرخی.
دست سائیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب )دست ساییدن. رجوع به دست ساییدن در ردیف خود شود.
پیشنهاد کاربران
کنایه از جستجو و پیگیری کردن - سعی، تلاش، کوشش، پشتکار
مثالی از شعر نیما یوشیج: دست ها می سایَم/تا دَری بُگشایَم>>> دشواری و سختی می کشم تا به جایی برسم
مثالی از شعر نیما یوشیج: دست ها می سایَم/تا دَری بُگشایَم>>> دشواری و سختی می کشم تا به جایی برسم
سختی، مرارت، مشقّت، ممارست، ریاضت
بسودن
دست بر هم سائیدن کنایه از بیان آمادگی انسان برای دریافت پول ، نشان دادن شوق انسان از بدست آوردن چیزی باارزش یا کاری مهم ، کنایه از آمادگی برای انجام کاری باارزش ، کنایه از بیان حس خوشحالی رسیدن به خواسته ی انسان ، بقول صائب تبریزی :
چون نمایم دست بر هم ، کز شمار نقد عمر
زنگ افسوسی به دست باد پیما مانده است
چون نمایم دست بر هم ، کز شمار نقد عمر
زنگ افسوسی به دست باد پیما مانده است
کلمات دیگر: