کلمه جو
صفحه اصلی

گمب

پیشنهاد کاربران

به ضم گ و سکون م ( گِمب ) : گاز زدن با دندان، کندن قسمتی از خوراکی با دندان

به ضم گ ( گُمب ) : تکه ای کوچک از چیزی، یک پاره از شی یا صفت یا زمان
یک گمب از این سیب به من می دهی؟
گمبی صبر کن تا من هم بیایم

به فتح گ و سکون م و ب ( گَمب ) : وصله، وصله زدن و بند زدن، چینی و شیشه های شکسته را وصله زدن
دل من مثل چینی گمب زده است

گُمْب : ( gomb ) در گویش شهرستان بهاباد و گناباد به معنی صدای زمین افتادن چیزی ، صدای پا هنگام راه رفتن. مثال
یک چیزی گُمبی از اون بالا افتاد پایین.
گمب گمب راه نرو.
این قدر گمب گمب نکن.

در گویش مردم لیراوی جنوب کشور
گمب با گ ضمه و میم سکون به معنی کم و اندک است
گمبک هم به معنی کمتر یا کمک


کلمات دیگر: