مترادف معونت : یاری، کمک، مدد، امداد | یاری، کمک، مدد، امداد
معونت
مترادف معونت : یاری، کمک، مدد، امداد | یاری، کمک، مدد، امداد
فارسی به عربی
مکافأة
مترادف و متضاد
یاری، کمک، مدد، امداد
هم دست، کمک، یاری، یاور، حمایت، مساعدت، مددکار، معونت
فرهنگ فارسی
مساعدت، یاری، کمک کردن
۱ - ( مصدر ) یاری کردن کمک کردن . ۲ - ( اسم ) یاری مدد : [ در فطرت : کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت . ] ( کلیله . مصحح مینوی ۲ )
یاری دادن یاری کردن
۱ - ( مصدر ) یاری کردن کمک کردن . ۲ - ( اسم ) یاری مدد : [ در فطرت : کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت . ] ( کلیله . مصحح مینوی ۲ )
یاری دادن یاری کردن
فرهنگ معین
(مَ نَ ) [ ع . معونة ] (مص م . ) کمک کردن ، یاری کردن .
لغت نامه دهخدا
معونت. [ م َ ن َ ] ( ع مص ) یاری دادن. ( غیاث ). یاری کردن. عون. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِمص ). یاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کمک. مدد : من دوست او باشم... و معونت و مظاهرت خویش را پیش وی دارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132 ). بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ).
وین معونت که من همی خواهم
دانم از جمله جنایت نیست.
بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد.
کامروز شد آسمان به آزارم.
ز بهر نصرت دین و معونت اسلام.
نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولا.
کاورد به دست دختران را.
- معونت کردن ؛ یاری کردن. کمک کردن :
بنده خویش را معونت کن
ای جهان را شده به عدل معین.
معونة. [ م َ ن َ / م َع ْ وَ ن َ / م َع ْ وُ ن َ ] ( ع اِمص ) یاری. ج ، معون. ( مهذب الاسماء ). یاری گری. ج ، معون. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معونت شود. || در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معونة. [ م َ ن َ ] ( اِخ ) بئر معونة؛ چاهی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چاهی است بین زمین بنی عامر و حرة بنی سلیم و جمعی از اصحاب پیغمبر ( ص ) ضمن جنگی در این مکان کشته شدند و حسان بن ثابت در قصیده ای آنها را مرثیت گفت. ( از معجم البلدان ). و رجوع به همین مأخذ و قاموس الاعلام ترکی شود.
وین معونت که من همی خواهم
دانم از جمله جنایت نیست.
مسعودسعد.
تو تا معونت و یاری ملک و دین کردی بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد.
مسعودسعد.
جانم به معونت خود ایمن کن کامروز شد آسمان به آزارم.
مسعودسعد.
خدایگانا بخرام و با نشاط خرام ز بهر نصرت دین و معونت اسلام.
مسعودسعد.
در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 2 ). و به یمن ناصیت و برکت معونت تو مظفر و منصور بازگردم. ( کلیله و دمنه ).نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولا.
خاقانی.
گشتاسب معونت از پسر خواست کاورد به دست دختران را.
خاقانی.
علی الخصوص که قدرت مکافات و مکنت مجازات یافته ام و باری تعالی توفیق معونت و کفایت مؤنت به ارزانی داشته. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89 ).- معونت کردن ؛ یاری کردن. کمک کردن :
بنده خویش را معونت کن
ای جهان را شده به عدل معین.
مسعودسعد.
و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجدمی رفتی و ضعفا را بر کارها معونت می کردی. ( اسرارالتوحید چ صفا ص 34 ). و رجوع به معونة شود.معونة. [ م َ ن َ / م َع ْ وَ ن َ / م َع ْ وُ ن َ ] ( ع اِمص ) یاری. ج ، معون. ( مهذب الاسماء ). یاری گری. ج ، معون. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معونت شود. || در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معونة. [ م َ ن َ ] ( اِخ ) بئر معونة؛ چاهی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چاهی است بین زمین بنی عامر و حرة بنی سلیم و جمعی از اصحاب پیغمبر ( ص ) ضمن جنگی در این مکان کشته شدند و حسان بن ثابت در قصیده ای آنها را مرثیت گفت. ( از معجم البلدان ). و رجوع به همین مأخذ و قاموس الاعلام ترکی شود.
معونت . [ م َ ن َ ] (ع مص ) یاری دادن . (غیاث ). یاری کردن . عون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِمص ). یاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمک . مدد : من دوست او باشم ... و معونت و مظاهرت خویش را پیش وی دارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154).
وین معونت که من همی خواهم
دانم از جمله ٔ جنایت نیست .
تو تا معونت و یاری ملک و دین کردی
بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد.
جانم به معونت خود ایمن کن
کامروز شد آسمان به آزارم .
خدایگانا بخرام و با نشاط خرام
ز بهر نصرت دین و معونت اسلام .
در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 2). و به یمن ناصیت و برکت معونت تو مظفر و منصور بازگردم . (کلیله و دمنه ).
نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولا.
گشتاسب معونت از پسر خواست
کاورد به دست دختران را.
علی الخصوص که قدرت مکافات و مکنت مجازات یافته ام و باری تعالی توفیق معونت و کفایت مؤنت به ارزانی داشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89).
- معونت کردن ؛ یاری کردن . کمک کردن :
بنده ٔ خویش را معونت کن
ای جهان را شده به عدل معین .
و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجدمی رفتی و ضعفا را بر کارها معونت می کردی . (اسرارالتوحید چ صفا ص 34). و رجوع به معونة شود.
وین معونت که من همی خواهم
دانم از جمله ٔ جنایت نیست .
مسعودسعد.
تو تا معونت و یاری ملک و دین کردی
بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد.
مسعودسعد.
جانم به معونت خود ایمن کن
کامروز شد آسمان به آزارم .
مسعودسعد.
خدایگانا بخرام و با نشاط خرام
ز بهر نصرت دین و معونت اسلام .
مسعودسعد.
در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 2). و به یمن ناصیت و برکت معونت تو مظفر و منصور بازگردم . (کلیله و دمنه ).
نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولا.
خاقانی .
گشتاسب معونت از پسر خواست
کاورد به دست دختران را.
خاقانی .
علی الخصوص که قدرت مکافات و مکنت مجازات یافته ام و باری تعالی توفیق معونت و کفایت مؤنت به ارزانی داشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89).
- معونت کردن ؛ یاری کردن . کمک کردن :
بنده ٔ خویش را معونت کن
ای جهان را شده به عدل معین .
مسعودسعد.
و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجدمی رفتی و ضعفا را بر کارها معونت می کردی . (اسرارالتوحید چ صفا ص 34). و رجوع به معونة شود.
فرهنگ عمید
کمک کردن، مساعدت، یاری.
پیشنهاد کاربران
همکاری
یاری ، همکاری 🍩🍩
کاربرد در جمله :
در کسب منافع و دفع مضار معونتی و مظاهرتی واجب دارد ( زبان 90 )
کاربرد در جمله :
در کسب منافع و دفع مضار معونتی و مظاهرتی واجب دارد ( زبان 90 )
کلمات دیگر: