مرمل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مرمل . [ م ِ م َ ] (ع اِ) بند کوچک از آهن . (منتهی الارب ). قید صغیر. (اقرب الموارد).
مرمل . [ م َ م َ ] (ع مص ) به شتاب و «پویه » دویدن و جنباندن هر دو دوش را. (منتهی الارب ). هَرولة، و از آن جمله است مرمل طواف کننده ٔ بیت الحرام در مکه . (از اقرب الموارد). رمل . رملان . و رجوع به رمل و رملان شود.
مرمل. [ م ِ م َ ] ( ع اِ ) بند کوچک از آهن. ( منتهی الارب ). قید صغیر. ( اقرب الموارد ).
مرمل. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارمال. رجوع به ارمال شود. || کسی که زاد و توشه او به پایان رسیده باشد. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ )شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( از اقرب الموارد ).
مرمل. [ م ُ م َ ] ( ع ص ،اِ ) نعت مفعولی از مصدر ارمال. رجوع به ارمال شود. || تخت بافته از رسن و مانند آن. ( منتهی الارب ).
مرمل. [ م ُ رَم ْ م ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترمیل. رجوع به ترمیل شود. || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).
مرمل. [ م ُ رَم ْ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترمیل. رجوع به ترمیل شود. || خبیص مرمل ؛ افروشه و خبیص که عصد و لَت آن بسیار کرده باشند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مرمل . [ م ُ رَم ْ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترمیل . رجوع به ترمیل شود. || خبیص مرمل ؛ افروشه و خبیص که عصد و لَت ّ آن بسیار کرده باشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرمل . [ م ُ رَم ْ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترمیل . رجوع به ترمیل شود. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
مرمل . [ م ُ م َ ] (ع ص ،اِ) نعت مفعولی از مصدر ارمال . رجوع به ارمال شود. || تخت بافته از رسن و مانند آن . (منتهی الارب ).
مرمل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارمال . رجوع به ارمال شود. || کسی که زاد و توشه ٔ او به پایان رسیده باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ)شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (از اقرب الموارد).