دست بسودن چیزی را
جاس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جاس. [ جاس س ] ( ع ص ) از جَس . دست پسودن چیزی را. ( از منتهی الارب ). || نبض گیر.
جاس. ( اِخ ) نام موضعی است که در شعر طرفه آمده است :
اَتعرف رسم الدار قفراً منازله
کجفن الیمانی زخرف الوشی ماثله
بتثلیث او نجران او حیث یلتقی
مِن َ النجد فی قیعان جاس مسائله.
جاس. ( اِخ ) نام موضعی است که در شعر طرفه آمده است :
اَتعرف رسم الدار قفراً منازله
کجفن الیمانی زخرف الوشی ماثله
بتثلیث او نجران او حیث یلتقی
مِن َ النجد فی قیعان جاس مسائله.
( از معجم البلدان ).
جاس . (اِخ ) نام موضعی است که در شعر طرفه آمده است :
اَتعرف رسم الدار قفراً منازله
کجفن الیمانی زخرف الوشی ماثله
بتثلیث او نجران او حیث یلتقی
مِن َ النجد فی قیعان جاس مسائله .
اَتعرف رسم الدار قفراً منازله
کجفن الیمانی زخرف الوشی ماثله
بتثلیث او نجران او حیث یلتقی
مِن َ النجد فی قیعان جاس مسائله .
(از معجم البلدان ).
جاس . [ جاس س ] (ع ص ) از جَس ّ. دست پسودن چیزی را. (از منتهی الارب ). || نبض گیر.
کلمات دیگر: