کلمه جو
صفحه اصلی

حازر

لغت نامه دهخدا

حازر. [ زِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَزر و مَحزَرة.اندازه کننده. دیدزن. خراص. || شیر ترش. ( مهذب الاسماء ). شیر ترش و زبانگز. || ترش ، از شیر و نبیذ. || آرد جو که بوی آن خوش نباشد. || روی ترش و عبوس. ( منتهی الارب ).

حازر. [ زِ ] ( اِخ ) مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته : «الحازر = الخازر» و خازر بقول یاقوت نهری است میان موصل و اربل. رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان و رجوع به خازر شود.

حازر. [ زِ ] (اِخ ) مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته : «الحازر = الخازر» و خازر بقول یاقوت نهری است میان موصل و اربل . رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان و رجوع به خازر شود.


حازر. [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزر و مَحزَرة.اندازه کننده . دیدزن . خراص . || شیر ترش . (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز. || ترش ، از شیر و نبیذ. || آرد جو که بوی آن خوش نباشد. || روی ترش و عبوس . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: