چار گوهر . چار عنصر . چار آخشیج . عناصر اربعه .
چار گهر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چارگهر. [ گ ُ هََ ] ( اِ مرکب ) چارگوهر. چار عنصر. چارآخشیج. عناصر اربعه. آب و خاک و باد و آتش :
پسری چون تو نزادند در این شش روزن
هفت سیاره و نه دایره و چارگهر.
پیر ملت نه پیر چارگهر.
بر چارگهر قدم نهاده.
پسری چون تو نزادند در این شش روزن
هفت سیاره و نه دایره و چارگهر.
سنایی.
پیر حکمت نه پیر هفت اخترپیر ملت نه پیر چارگهر.
سنایی.
بر هفت خزانه در گشاده بر چارگهر قدم نهاده.
نظامی.
و رجوع به چارگوهر و چهارگوهر شود.کلمات دیگر: