to be reduced, to powder, to humble oneself
خاک شدن
فارسی به انگلیسی
molder
مترادف و متضاد
پوسیدن، خاک شدن
پوسیدن، خاک شدن
فرهنگ فارسی
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن
لغت نامه دهخدا
خاک شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن :
در بهاران کی شودسرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
خاک شو پیش از آنکه خاک شوی.
که در پای کمتر کسی خاک شد.
که گر خاک شد سعدی او را چه غم
که در زندگی خاک بوده است هم.
خاک درت از جبین ما پاک.
ناله و زاریدنش آید بگوش.
در بهاران کی شودسرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
ای برادر چو عاقبت خاک است خاک شو پیش از آنکه خاک شوی.
سعدی.
ازین خاکدان بنده ای پاک شدکه در پای کمتر کسی خاک شد.
سعدی.
|| مدفون شدن. || نابود شدن : ای بسا آرزو که خاک شده. ( سعدی ). || مبدل بخاک گردیدن : که گر خاک شد سعدی او را چه غم
که در زندگی خاک بوده است هم.
( بوستان ).
ما خاک شویم و هم نگرددخاک درت از جبین ما پاک.
سعدی ( ترجیعات ).
سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش.
سعدی.
|| در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن.کلمات دیگر: