مترادف چسبیده : متصل، مرتبط، ملصق
چسبیده
مترادف چسبیده : متصل، مرتبط، ملصق
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
لاصق , متماسک
مترادف و متضاد
بی ساقه، چسبیده، بی پایه
چسبیده
چسبنده، چسبیده، چسبناک، چسبدار
سخت، چسبنده، چسبیده، چسبناک، دشوار، بد بو، لزج
چسبیده
چسبیده، متصل شده
چسبیده، مربوط، دارای ارتباط یا نتیجه منطقی
متصل، مرتبط، ملصق
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - متصل شده . ۲ - میل کرده منحرف شده .
فرهنگ معین
(چَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - متصل شده . ۲ - میل کرده ، منحرف شده .
لغت نامه دهخدا
چسبیده. [ چ َ دَ /دِ ] ( ن مف / نف ) رجوع به چسب و چسپ و چسپیده شود.
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند شده.
دانشنامه آزاد فارسی
چسبیده (sessile)
در گیاه شناسی، برگ، گل یا میوۀ فاقد دم که مستقیماً به ساقه متصل است. از آن جمله است میوۀ برخی از گونه های بلوط. در جانورشناسی، به جانورانی اطلاق می شود که معمولاً در یک محل ساکن باشند، ازجمله کَشتی چسب و صدف ها. این واژه همچنین برای توصیف چشم سخت پوستانی به کار می رود که فاقد پایه اند و مستقیماً روی سر جانور قرار می گیرند.
در گیاه شناسی، برگ، گل یا میوۀ فاقد دم که مستقیماً به ساقه متصل است. از آن جمله است میوۀ برخی از گونه های بلوط. در جانورشناسی، به جانورانی اطلاق می شود که معمولاً در یک محل ساکن باشند، ازجمله کَشتی چسب و صدف ها. این واژه همچنین برای توصیف چشم سخت پوستانی به کار می رود که فاقد پایه اند و مستقیماً روی سر جانور قرار می گیرند.
wikijoo: چسبیده
کلمات دیگر: