کلمه جو
صفحه اصلی

خبردار


مترادف خبردار : آگاه، مستحضر، مطلع، واقف، هشدار، ایستاده، فرمان ادای احترام

فارسی به انگلیسی

inquiry, attention, aware, attention, look like!

aware


attention!, look like!


مترادف و متضاد

attention (اسم)
دقت، توجه، رسیدگی، مراقبت، حواس، خبردار، ادب و نزاکت، حاضرباش

صفت قید


آگاه، مستحضر، مطلع، واقف


هشدار


ایستاده


فرمان ادای احترام


۱. آگاه، مستحضر، مطلع، واقف
۲. هشدار
۳. ایستاده
۴. فرمان ادای احترام


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه خبر از امری دارد : مطلع آگاه . ۲ - فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد .
اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص مر. ) باخبر، آگاه . ۲ - (اِ. ) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست ، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم .

لغت نامه دهخدا

خبردار. [ خ َ ب َ ] ( نف مرکب ) مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. ( از ناظم الاطباء ). خبیر :
بدین چربی زبانی کرده در کار
نه ای از بازی شیرین خبردار.
نظامی.
ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.
نظامی.
گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. ( تذکرة الاولیاء عطار ج 2 ص 336 ).
عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
|| خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. ( ناظم الاطباء ). مخبر.

خبردار. [ خ َ ب َ ] ( فعل امر ) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند. || کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش. ( ناظم الاطباء ). مواظب باش ، آگاه باش ، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خبردار بودن ؛ بااطلاع بودن. باخبر بودن. آگاه بودن :
ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.
نظامی.
-|| مواظب بودن. در انتظار امری بودن. آماده پذیرش امری بودن.

خبردار. [ خ َ ب َ ] (فعل امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند. || کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش . (ناظم الاطباء). مواظب باش ، آگاه باش ، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خبردار بودن ؛ بااطلاع بودن . باخبر بودن . آگاه بودن :
ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.

نظامی .


-|| مواظب بودن . در انتظار امری بودن . آماده ٔ پذیرش امری بودن .

خبردار. [ خ َ ب َ ] (نف مرکب ) مطلع. بااطلاع . بیدار. هشیار. آگاه . (از ناظم الاطباء). خبیر :
بدین چربی زبانی کرده در کار
نه ای از بازی شیرین خبردار.

نظامی .


ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.

نظامی .


گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. (تذکرة الاولیاء عطار ج 2 ص 336).
عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم .

صائب .


|| خبردهنده . مطلعکننده . آگاه کننده . (ناظم الاطباء). مخبر.

فرهنگ عمید

۱. کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه.
۲. (شبه جمله ) فرمان ایستادن به حالت خبردار.
۳. (صفت ) راست و منظم ایستاده برای ادای احترام.
۴. (صفت، اسم ) [قدیمی، مجاز] جاسوس.

گویش مازنی

/Khaber daar/ آگاه – باخبر


کلمات دیگر: