دورة
چرخه زدن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
چرخه زدن، سوار دوچرخه شدن
فرهنگ فارسی
ریسنده ریسمان و غزال پرسه زدن ٠
لغت نامه دهخدا
چرخه زدن. [ چ َ خ َ / خ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) رشتن و تافتن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرخه زن شود. || گشت زدن. پرسه زدن. بیهوده و بدون قصد راه رفتن. از سوئی به سوئی رفتن : چون روباه چرخه مزنید، هر زمان بجایی دیگر سر برزنید. ( اسرار التوحید چ بهمنیار ص 237 ). رجوع به چرخه زن شود.
کلمات دیگر: