دوچرخه سواری، چرخه زنی، چرخ سواری
چرخ سواری
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
چرخ ٠ چرخی که بر آن سوار شوند ٠
لغت نامه دهخدا
چرخ سواری. [ چ َ خ ِ س َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ. چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه. مرکوب آهنین. دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی موتور به حرکت آید و وسیله راهنوردی چرخ سوران باشد. رجوع به چرخ و دوچرخه شود.
چرخ سواری. [ چ َ س َ ] ( حامص مرکب ) سوار دوچرخه شدن.
چرخ سواری. [ چ َ س َ ] ( حامص مرکب ) سوار دوچرخه شدن.
چرخ سواری . [ چ َ خ ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه . مرکوب آهنین . دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی موتور به حرکت آید و وسیله ٔ راهنوردی چرخ سوران باشد. رجوع به چرخ و دوچرخه شود.
چرخ سواری . [ چ َ س َ ] (حامص مرکب ) سوار دوچرخه شدن .
کلمات دیگر: