کلمه جو
صفحه اصلی

چرک کردن


مترادف چرک کردن : عفونی شدن، عفونت کردن، کثیف کردن، چرکین کردن ، کیسه کشیدن، چرک زدایی کردن، شوخ برگرفتن از تن واندام

متضاد چرک کردن : تمیز کردن

فارسی به انگلیسی

to soil, to make dirty


rankle, suppurate


fester, rankle, suppurate, to soil, to make dirty

فارسی به عربی

قیح , لطخة , وساخة

مترادف و متضاد

عفونی‌شدن، عفونت کردن ≠ تمیز کردن


کثیف کردن، چرکین کردن


۱. عفونیشدن، عفونت کردن
۲. کثیف کردن، چرکین کردن ≠ تمیز کردن
۳. کیسه کشیدن، چرکزدایی کردن، شوخ برگرفتن (از تن واندام)


soil (فعل)
کثیف کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، چرک شدن، خاکی کردن

putrefy (فعل)
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن

begrime (فعل)
سیاه کردن، چرک کردن

stain (فعل)
رنگ کردن، چرک کردن، لکه دار کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن

fester (فعل)
چرک کردن، گندیدن

grime (فعل)
چرک کردن، چرک سیاه کردن

moil (فعل)
جان کندن، چرک کردن، خرحمالی کردن

draggle (فعل)
چرک کردن، در گل ولای کشیدن

suppurate (فعل)
چرک کردن، چرک نشستن، ریم اوردن، فساد جمع شدن

فرهنگ فارسی

آلوده کردن . ملوث کردن

لغت نامه دهخدا

چرک کردن. [ چ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آلوده کردن. کثیف کردن. ملوث کردن. چرکین کردن. رجوع به چرک و چرکین شود. || با کیسه به بدن مالیدن تا چرک بیرون آید که عموماً در حمام میشود. ( فرهنگ نظام ). گرفتن چرک تن در حمام با کیسه یا صابون و جز آن. شوخ کردن. رجوع به چرک و چرک گرفتن شود. || فساد کردن زخم دمل. پیدا شدن ماده چرکین در زخم. ریمناک شدن زخم.


کلمات دیگر: