کلاه خود بر سر گذاردن کنایه از مسلح شدن است .
خود کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خود کردن. [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کار خود بدون مشورت دیگری کردن. عملی که خود شخص انجام دهد :
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی.
خود کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کلاه خود بر سر گذاردن. کنایه از مسلح شدن است.
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی.
سعدی ( طیبات ).
خود کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کلاه خود بر سر گذاردن. کنایه از مسلح شدن است.
خود کردن . [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار خود بدون مشورت دیگری کردن . عملی که خود شخص انجام دهد :
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی .
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی .
سعدی (طیبات ).
خود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاه خود بر سر گذاردن . کنایه از مسلح شدن است .
کلمات دیگر: